سیر تکوین جغرافیای سیاسی در جهان
تاریخ جغرافیای سیاسی به عنوان یک رشته علمی را میتوان به سه دوره تقسیم کرد: دوره پیشرفت از اواخر قرن نوزدهم تا جنگ جهانی دوم، دوره انزوا از دهه ۱۹۵۰ تا ۱۹۷۰ و دوره احیا از دهه ۱۹۷۰ به بعد.
البته ردپای تفکرات مربوط به جغرافیای سیاسی را میتوان د ر دورههای پیش از این تاریخها جستجو کرد؛ ارسطو۲۳۰۰ سال پیش در یونان قدیم، مطالعات دولت را با یک رویکرد جبر محیطی و در مورد مسائلی مانند مرزها، شهر کانونی و تناسب میان جمعیت و مکان مورد مطالعه قرار داد.
- استرابو جغرافیدان یونانی - رومی نیز روشن کرد که چگونه امپراتوری روم قادر به غلبه بر مشکلات ناشی از وسعت زیاد خود است.
- دلبستگی به مؤلفههای شکل دهنده به شکل سرزمینهای سیاسی در اروپای روشنفکری در قرون شانزدهم تا بیستم شدید بود. یکی از موارد مورد توجه سر ویلیام پتی، دانشمند و اقتصاد دادن انگلیسی، تبیین زیربناهای مردم شناسی و سرزمینی قدرت حکومت بریتانیا در ایرلند در کتاب کالبدشناسی سیاسی ایرلند در سال ۱۶۷۲ بود. برای پیدا کردن بنیانگذار واقعی جغرافیای سیاسی لازم است بر تاریخ آلمان در سده نوزدهم مروری بکنیم.
فردریش راتزل
دوران تفوق
آلمان مهد جغرافیایی سیاسی است. آلمان مدرن که در سال ۱۸۷۱ ایجاد شد تحت رهبری جاهطلبانهٔ پروس خود را قدرتی بزرگ در رقابت با بریتانیا، فرانسه، اتریش و روسیهمیدید. با توجه به شرایط ویژهٔ آلمان که حکومتی محصور در خشکی و دارای مشکلاتی در راه توسعهٔ سرزمین خود بود، در دههٔ پایانی قرن نوزدهم، نظریاتی دربارهٔ ارتباط میان سرزمین و قدرت حکومت در میان طبقهٔ روشنفکرجدید این کشور به ویژه راتزل به عنوان بنیانگذارجغرافیای سیاسی، مطرح گردید.
بسیاری از تفکرات راتزل برای پیدا کردن توجیه حقوقی و روشنفکری برای توسعهٔ سرزمینی آلمان بود. وی به هنگام پایهگذاری جغرافیای سیاسی مفاهیم زیادی را از تئوری تکامل تدریجی داروین و پیروان او، به ویژه دارونیسماجتماعی مشهور به نئولامارکیسم، استفاده کرد.
به اعتقاد راتزل، کشور میتواند به عنوان یک ارگانیسمزنده به حساب آید و حکومت مانند سایر ارگانیسمهای زنده نیازمند سرزمین کافی برای تغذیهٔ خود است که فضای حیاتی برای ارگانیسم ویژه مینامد.
او در جهت گسترش این عبارتهای استعاری، میگوید کشورها وقتی جمعیت شان افزایش مییابد نیازمند فضای حیاتی بیشتری میشوند و به این ترتیب قوانینی را برای رشد فضایی حکومت ارائه داد؛ از جمله:
حکومت باید در جهت الحاق سرزمینهای کوچک توسعه یابد.
حکومت باید تلاش کند سرزمینهای با موقعیتهای بالقوه باارزش را تصرف کند.
توسعهٔ کشور امری مُسری است که از کشوری به کشوری دیگر گسترش مییابد.
تئوری راتزل مورد قبول رودلف کیلن واقع شد. کیلن تلاش میکرد قدرت جهانی آن روز را شناسایی کرده و کشورهایامپریالیستی قارهای بزرگ آینده را پیشبینی کند.
او در سال ۱۸۹۸ واژهٔ گئوپلیتیک را در زبان آلمانی به کار برد که تا آن زمان در هیچ جا مطرح نشده بود. این واژه در سال ۱۹۲۴ به ژئوپلیتیک در زبان انگلیسی ترجمه شد. ژئوپلیتیک از دیدگاه وی عبارت بود از بخشی از جغرافیای سیاسی که به روابط خارجی، استراتژی و سیاست کشورها مربوط میشد، و در پی استفاده از دانش جغرافیا برای اهداف سیاسی بود.
علاوه بر راتزل و کیلن، هلفورد مکیندر بریتانیایی، از دیگر بنیانگذاران جغرافیای سیاسی، نیز به گسترش و ترویج جغرافیای سیاسی مدرن اقدام کرد.
در ایالات متحده نیز آلفردهامان، افسر بازنشستهٔ نیروی دریایی، قدرت نظامی جهان را وابسته به قدرت دریایی دانست و عوامل جغرافیایی که موجب کسب قدرت دریایی میشوند را بهطور کامل توضیح داد.
پس از شکست آلمان در جنگ جهانی اول و از دست دادن بسیاری از سرزمینهای خود و خلع سلاح، عقاید جغرافیاییراتزل و مکیندر برای در پیش گرفتن مسیر احیای قدرت آلمان مورد استفاده قرار گرفت. فرد برجستهٔ این جریان کارل هاوس هوفر، افسر ارتش و جغرافیدان عضو حزب نازی بود. هوفر در پی جلب حمایت عمومی از سیاستهای توسعهطلبانهٔ جدید به وسیلهٔ رویکردی مردمی به ژئوپلیتیک بود. او با استفاده از نظریهٔ فضای حیاتی راتزل و حتی فراتر از آن، معتقد بود جهت توسعهٔ آلمان لازم است از سرزمینهای مازاد کشورهای کم جمعیتی مانند لهستان وچکسلواکی استفاده شود. گئوپلیتیک هوفر توجیهات علمی لازم را برای الحاق لهستان و چکسلواکی به آلمان، اتحاد میان هیتلر و استالین، و حملهٔ نافرجام آلمان به شوروی را فراهم آورد.
دوران انزوا
زیادهروی گئوپلیتیک آلمان، جغرافیای سیاسی را پس ازجنگ جهانی دوم در محاق فرو برد. هارتشورن جغرافیدان آمریکایی، در سال ۱۹۵۴ با ارائه رویکردی کارکردی به جغرافیای سیاسی برای سیاستزدایی از آن، معتقد بود جغرافیای سیاسی نه تنها باید به شکلدهی استراتژیهای سیاسی توجه کند، بلکه باید به پویاییهای داخلی و عملکردهای خارجی حکومت نیز توجه نماید.
جغرافیای سیاسی که بلافاصله پس از جنگ دوم تجربه شد تفاوت کمی با جغرافیای ناحیهای داشت و بهطور گستردهای بر روی حکومت سرزمینی، به عنوان موضوع مورد مطالعه آن تمرکز یافت. این خود سانسوری دو نتیجه در پی داشت: نخست، جغرافیای سیاسی از توسعه تئوریک صورت گرفته در سایر شاخههای جغرافیا به ویژه در زمینه انقلاب کمی دهه ۱۹۶۰ عقب ماند؛ دوم، جغرافیای سیاسی در درون جغرافیا به حاشیه رانده شد.
دوره احیا
در اواسط دهه ۱۹۷۰ ریچارد مویر جغرافیدان انگلیسی تلاشهایی را برای احیای جغرافیای سیاسی آغاز کرد. از دهه ۱۹۸۰ جغرافیای سیاسی رویکرد اقتصاد سیاسی را بهطور جدی اتخاذ کرد. یکی از افرادی که تلاش میکند اقتصاد سیاسی را در جغرافیای سیاسی مطرح کند. پیتر تیلور پایهگذار مجله معروف political geographyمیباشد که در تحلیل نظام جهانی از آن استفاده میکند.
از اواخر دهه ۱۹۸۰ و طی دهه ۱۹۹۰، بعد فرهنگی جغرافیای سیاسی رشد یافت. در این بخش مسائلی مانند هویت ملی، شهروندی، درگیریها و برخوردهای میان فرهنگها، جغرافیای مقاومت، نقش چشمانداز در هدایت و چالش قدرت مورد مطالعه قرار گرفت. تحت تأثیر مباحث میشل فوکو، جغرافیدانانی مانند سیمون دالبی و اوتوتایل رویکرد «ژئوپلیتیک انتقادی» را مطرح کردند. این رویکرد به آزمون و بررسی نقش استعارههای جغرافیایی مانند هارتلند و کانتینمنت در پیریزی استراتژیها و کشف تأثیر رسانههای فرهنگی مانند فیلم، ادبیات، گزارشهای خبری و کارتون در دانش ژئوپلیتیک همت گمارد.
امروزه علاوه بر بعد فرهنگی، بعد فمنیسم نیز تحت تأثیر تئوریهای فمینیستی گسترش یافتهاست. برخی تلاشها برای جغرافیای سیاسی فمینیستی صورت گرفتهاست، اما تعاملات با فمینیستها ماهیت مردانه جغرافیای سیاسی سنتی را روشن کردهاست و راههایی را برای بهبود این وضع پیشنهاد میکند.
موضوعات مرتبط: جغرافیای سیاسی و ژئوپلتیک




















