شهرسازان نوین (NGO)

ارائه دهنده خدمات نوین: جغرافیا، شهرسازی، عمران، معماری، نقشه برداری

پدر جغرافیای پزشکی ایران

پویا عاشوری
شهرسازان نوین (NGO) ارائه دهنده خدمات نوین: جغرافیا، شهرسازی، عمران، معماری، نقشه برداری

پدر جغرافیای پزشکی ایران

 

پدر علم جغرافیای پزشکی و اسباب بازی در ایران: نخستین معلم های من پدر و مادرم بودند

زردشت هوش ور در برنامه "ملاقات" رادیو گفت‌وگو گفت: نخستین معلم هایم پدر و مادرم بودند. پدرم خیلی با من صمیمی بود و آموخته بود که با من چگونه ارتباط برقرار کند. خاطرم است که بسیاری از مطالب را قبل از دبستان و در حدود 5 سالگی از پدرم آموختم.

رادیو گفت‌وگو: شما پدر علم جغرافیای پزشکی ایران هستید و برای این کار سفری طولانی را طی کرده اید، اما ناگهان تبدیل به پدر بزرگ علم ایران می شوید! از همین جا بحث را آغاز کنیم.

 

هوش ور: وقتی پا به سن گذاشتم (حدود 75 سالگی)، یعنی ده سال پیش دچار تحول شدم! بنده متولد 1310 در تهران در خیابان ری، کوچه تمدن و پلاک 28 هستم. در تهران دبستان ترقی رفتم. وقتی که فارغ التحصیل شدم، تحول عجیبی در آموزش و پرورش ایجاد شد، یعنی مکتب خانه ها تبدیل به مدرسه شد. در سال های اولیه ای که این تحول انجام شد، مدرسه ای که می رفتم، خیلی بزرگ و معلم های ما اکثرا معمم بودند. 

 

دوران ابتدایی را گذراندم و نائل به دریافت تصدیق ششم ابتدایی شدم که ارج و قرب زیادی داشت. جالب است بدانید دخترانی که آن زمان ازدواج می کردند یکی از افتخاراتشان داشتن تصدیق ششم ابتدایی بود تا از مزایای قانونی آن بهره مند شوند. دخترها حتی تصدیق هایشان را نیز قاب می کردند و روی طبق می گذاشتند.

 

بنده در یک خانواده فرهنگی و مذهبی به دنیا آمدم. پدرم شیخ رضا معلم بود و مادرم معصومه دختر شیخ حسین معمم بود که شیخ در مدرسه مروی تدریس می کرد. پدرم همچنین شاعر و عارف نیز بود که غزل سرا و قصیده سرای ماهری بود. مادرم نیز اگرچه سواد مدرسه ای نداشت، اما در مکتب خانه تحصیل کرده بود و جزء افتخاراتش این بود که شاگرد خوشنویسان بوده است. بنده با نوه خوشنویسان ارتباط برقرار کردم و مادرم بچه های فامیل را درس می داد.

 

رادیو گفت‌وگو: بنابراین اولین معلم های شما پدر و مادر بودند.

هوش ور: بله، نخستین معلم هایم پدر و مادرم بودند. پدرم خیلی با من صمیمی بود و آموخته بود که با من چگونه ارتباط برقرار کند. خاطرم است که بسیاری از مطالب را قبل از دبستان و در حدود 5 سالگی از پدرم آموختم. پدرم به من آموخت که صدا بعد از تصویر به وجود می آید. برای همین منظور یک روز کارگری که در دوردست کار می کرد را به من نشان داد و گفت هر زمان که پتک او فرود آمد، پای راستت را بر زمین بزن و هر زمان که صدا را شنیدی، پای چپ خود را بر زمین بکوب. به این شکل به من آموخت سرعت نور بیشتر از سرعت صوت است. این در حالی بود که معلم های زمان ما حداکثر ششم ابتدایی داشتند.

رادیو گفت‌وگو: کمی هم درباره اسباب بازی صحبت کنیم. به نظر می رسد با توجه به اینکه پدرتان با بازی خیلی چیزها را به شما آموخته است، باعث شده حالا لقب پدربزرگ اسباب بازی بگیرید.

هوش ور: مطبوعات، لقب پدر بزرگ اسباب بازی را  به من هدیه کردند که از آنها تشکر می کنم. اسباب بازی یک دنیای ویژه است و اصلاً بازی یک دنیای ویژه ای دارد. بعد از اینکه در سال 1375 بازنشسته شدم، علاقه مند شدم که کار دیگری انجام دهم و آن بازسازی اسباب بازی های قدیمی بود. در واقع فکر کردم نویسندگی کافی است که البته اینگونه نیز نشد. بنده شروع به بازسازی اسباب بازی های قدیمی به منظور ایجاد موزه اسباب بازی کردم. این موزه ساخته شد، در واقع دو موزه در تهران ساختم، یکی برای کانون پرورش فکری کودکان و دیگری برای شهرداری منطقه 11 بود. این امید و آرزو را دارم که یک موزه ملی بسازم که مفصل تر باشد و در همین راستا با شهرداری تهران مذاکره کردم.

رادیو گفت‌وگو: شما درباره مشاغل قدیمی نیز فعالیت هایی داشته اید، مشاغلی که یا امروزه دیگر وجود ندارند و یا تعداد خیلی معدودی به آن مشغول هستند.

هوش ور: بنده در این زمینه سه جلد کتاب تالیف کرده ام. در واقع درباره مشاغلی که فراموش شده اند و یا در حال فراموشی هستند. این مشاغل چون ثبت و ضبط نشده اند، نمی دانیم چیست؟ مانند ربافی، سوزن گری، قبله کِشی و سایر مشاغل. به نظرم آمد اگر برای این مشاغلی که در حال حاضر داریم، دانش نامه ای درست نکنیم، قطعاً به سرنوشت ربافی و دیگر شغل ها دچار خواهند شد و به همین جهت شروع به نوشتن این دانش نامه کردم که در سه جلد و در چاپخانه دانشگاه تهران در دست چاپ است و احتمالاً تا چند ماه آینده منتشر خواهد شد. 

 

 رادیو گفت‌وگو: شما گفتید، وقتی به اسباب بازی پرداختید، کار نوشتن را کنار گذاشتید که بنده بعید می دانم. چون هم اینک کانون فکری کودکان و نوجوان کتابی را چاپ کرده است که تحقیقات شما درباره بازشناسی اسباب بازی های قدیمی در آن مندرج است. 

هوش ور: وقتی یک عمر قلم به دست داشته باشید، نمی توانید قلم را کنار بگذارید. وقتی موزه را ساختم، فکر کردم کتابی در زمینه اسباب بازی بنویسم. کتابی با عنوان دانشنامه اسباب بازی های تهران قدیم که در سال 94 چاپ شد و در دسترس است. در این دانشنامه برای هر اسباب بازی 12 یا 13 آیتم دارد. یکی از ویژگی های اسباب بازی هایی که بازسازی کردم، این است که با همان مواد و مصالح قدیمی ساخته ام و به هیچ عنوان چسب شیمیایی به کار نبردم و یا از پلاستیک استفاده نکردم و از همان مصالحی که صد سال قبل و حتی بیشتر وجود داشته است، برای ساخت اسباب بازی استفاده کردم. به عنوان مثال برای چسباندن چوب از سیریش استفاده کردم.  

 

وقتی در کانادا بودم و با یکی از کارشناس های هندی درباره این مواد و مصالح قدیمی صحبت می کردم، می گفت، وقتی کودک بودم بادبادک می ساختم و چون چسب نداشتیم، از لعاب برنج استفاده می کردیم. زمانی که کودک بودم خیلی علاقه مند بودم فوتبال بازی کنم ولی وسع من و بسیاری از مردم نمی رسید که توپ فوتبال داشته باشیم. آن زمان در تهران تنها یک ورزشگاه وجود داشت و آن هم امجدیه بود که گاهی منِ نوجوان به آنجا می رفتم. خیلی علاقه مند بودم که توپ درست کنم و به همین جهت، توپ پارچه ای درست کردم ولی هنگامی که داخل آب می افتاد، خیس و سنگین می شد و نمی توانستم با آن بازی کنم. به همین جهت ابتکاری به خرج دادم و از مثانه گاو یک توپ ساختم یعنی آن را باد کردم و شبیه توپ شد؛ تنها کافی بود روی آن پارچه بکشیم و مدت ها با آن بازی می کردیم. در واقع آن مثانه گاو یک نوع تیوب بود. این تیوب به سرنوشت عجیبی دچار شد. ما یک تیم داشتیم که نامش را "مش تقی" گذاشته بودیم. تا چند ماه پیش فکر می کردم تنها من بودم که از مثانه گاو توپ ساختم ولی وقتی مطالعه کردم متوجه شدم، سرخپوست های آمریکا و کانادا از مثانه خوک استفاده می کردند. 

 

رادیو گفت‌وگو: شما سفرهای زیادی برای مسائل پاتولوژی ایران انجام داده اید و درباره بیماری های مختلف در اقلیم های گوناگون با سفر به مناطق مختلف تحقیقات زیادی کرده اید که باعث ارائه تز معروف تاثیرگذار بودن اقلیم ها در بیماری ها شد. 

هوش ور: من جغرافیدان هستم. وقتی برای پذیرفته شدن در دانشگاه کنکور دادم، دو رشته را انتخاب کردم، یکی حقوق و دیگری جغرافیا که هر دو رشته را قبول شدم. حقوق را انتخاب نکردم زیرا طبع لطیف و ظریف بنده با کار قضا هماهنگ نبود. علت انتخاب جغرافی، علاقه من به سفر بود و اعتقاد داشتم دانستن جغرافی مانند این است که به همه دنیا سفر کرده ام و با این بینش جغرافی خواندم. همیشه به این فکر می کردم که جغرافیای غلات و دیگر جغرافیا وجود دارد ولی چگونه است که جغرافیای بیماری وجود ندارد. پس از اینکه فارغ التحصیل شدم و فوق لیسانس خود را در رشته جغرافیای انسانی گرفتم، جذب دانشگاه تهران و عضو دانشکده بهداشت شدم. این دانشکده تعداد داوطلب هایی که می گرفت، محدود بود و کسانی بودند که دکترای پزشکی داشتند و حالا برای فوق لیسانس بهداشت به آن دانشکده می آمدند.

 

بعد از مدتی شروع به سفر کردم و متوجه شدم برخی بیماری ها در برخی از مناطق، بیشتر است. مثلا سرماخوردگی در برخی نقاط بیشتر است و یا انگل های حیوانی و انسانی در برخی مناطق زیاد و در دیگر مکان ها کمتر است. در واقع یک ارتباطی بین اقلیم و بیماری وجود داشت و این انگیزه ای شد که کتاب دوم خودم را با عنوان مقدمه ای بر جغرافیای پزشکی ایران بنویسم و کتاب سوم را هم در خصوص پاتولوژی جغرافیای ایران نوشتم. 

 

منبع:

 

http://www.radiogoftogoo.ir/g8/-/asset_publisher/4i7WQHFIfUMj/content/id/1512064


موضوعات مرتبط: جغرافیای پزشکی

تاريخ : شنبه ۱۳۹۸/۰۴/۰۱ | 0:56 | نویسنده : پویا عاشوری |
لطفاً از مطالب دیگر دیدن نمایید
««« صفحه بندی مطالب »»»
.: Website E l m e S h a h r:.