چنانچه بخواهیم قیاسی ارگانیک برای بیان پارادایم شهر همچون هویتی جمعی به کار گیریم، شاید ساده ترین راه این است که با اندیشه الکساندر همراه شویم که شهر درخت نیست.
یک درخت را میتوان با یک ساختمان منفرد مقایسه کرد.
شهر را میتوان بیشتر شبیه به یک "جنگل" دانست. شاید حتی بهتر از یک جنگل، شهر یک "اکوسیستم" باشد.
از این رو، یک شهر (اکوسیستم) که دارای ساختار (جنگل) است در بطن خود دارای بسیاری از عناصر، روندها و فرایندهایی است که یک کل پویا رو ایجاد میکنند.
این نگرش نسبتا مقبول به ما کمک میکند که دریابیم شهر چه نوعی از "کل" است و اجزای آن چگونه به یکدیگر مرتبط هستند، موقعیت های رقابتی چگونه به صورتی پویا در هم آمیخته اند و نهایتا سناریوها چگونه به وقوع می پیوندند.
این دیدگاه همچنین به ما متذکر می شود که یک درخت(ساختمان منفرد) واحدی خودمختار و منزوی نیست و لازمه بقای آن هماهنگی با بافت اطراف و ارتباط مثبت با آنان می باشد.
بنابریاین شهر همچون یک اکوسیستم، محیط ساخته شده ای شایسته ی ساکنان انسانی آن را پدید می آورد.
یاداشتی از استفان مارشال




















